يكشنبه ۱۴ بهمن ۰۳
چمنهای نو رسیده خواهند امد و تو را خواهم دید که در بوی سبز هوا راه میروی. چمنهای نو رسیده خواهند امد، و من قرصهای لیتیوم را در خیسی خاک نم گرفته اشان دفن خواهم کرد. چمنهای نو رسیده خواهند امد و این بار از دراز کشیدن رویشان امتناع نمیکنم.
مغروق هزاران خلیج دور، به ساحل خواهم رسید. دیشب خواب دیدم جزیرهای به نام «ژیک» در نزدیکی ام است که مرا صدا میزند. کشتیای آنجاست که از چوب گردو ساخته شده. عرشهای صیقلی و جلا داده شده دارد. هیچ بردهای انجا نبوده.هیچ ناخدایی نیست. همه مسافرانی هستند که پی مقصد نا مشخصی میروند. اب دریاها از اشک انهاست که شور است. اشک انها از اب دریاهاست که جاریست.
دست در دست اهالی« ژیک »معمای سرزمین معلق را کشف خواهم کرد. الماس ثروتمند ترین غول انجا را خواهم دزدید. به جنوب خواهم رفت. لای شنها جایش خواهم گذاشت.چون عجله دارم که برگردم. چون زمستان در حال تمام شدن است و چمنهای نو رسیده منتظرم اند. و تو انجایی.