يكشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۴
امروز عصری احساس کردم یک غم بسیار محترمیمنو گرفته، خب منم از گربههای اونور میلهها اجازه گرفتم و یک سیگاری تش زدم و یه دوتا قطره اشکی مجلسی هم ریختم و برای شادی روح از دست رفتگان
گذشتن و رفتن پیوستهبمرانی رو پلی کردم.
در اصل احساس ناراحتی از اونجا شروع شد که روبروی صدف نشسته بودم و بهش گفتم تصمیمت رو گرفتی، میخوای خودت رو فدا کنی؟ و گفت آره، دوسش دارم.
تن و بدنم لرزید.